کد مطلب:152343 شنبه 1 فروردين 1394 آمار بازدید:167

دست پسر قطع شد و دختر به عقد او درآمد
این قضیه توسط حجة الاسلام آقای شیخ محمد سمامی حائری به نقل از مرحوم آیت الله حاج سید محمد كاظم قزوینی قدس سره بیان شده است:

یكی از خانهای ایران با خانواده اش به زیارت عتبات مشرف گردید. خان دختر زیبایی داشت كه در این سفر همراه او بود. دختر به حرم حضرت ابوالفضل العباس علیه السلام مشرف شد و یكی از خدمه ی خان شیفته ی جمال او گشت.

خادم، در كنار ضریح مطهر دستش را روی دست دختر گذاشت، دختر فورا رو به قبر حضرت كرد و عرض كرد: آیا سزاوار است در كنار ضریح شما این چنین به من بی ادبی نمایند؟! یا اباالفضل العباس علیه السلام، دستش را قطع كن!

پس از چند روز قرار شد كه خان حركت كند. خادم مزبور هم هر چه داشت


فروخت و پنجاه لیره ی طلا را در كیسه ای قرار داد و همراه با قافله ی خان حركت كرد. در بین راه، خان متوجه شد كه پولش را به سرقت برده اند (مبلغ پولی را كه همراه داشت، یكصد لیره بود). قرار شد كه افراد قافله را تماما وارسی كنند. پس از وارسی، كیسه ای كه پنجاه لیره ی خادم در آن بود كشف شد به خانه خبر دادند كیسه ی لیره نزد این شخص كشف شد. سپس معلوم شد كه داخل كیسه پنجاه لیره است. خان تصور كرد كه این پول، مال اوست و دستور داد پول را گرفتند، و دست آن خادم را به عنوان سارق قطع كردند!

پس از مدتی، پول در میان اثاثیه ی خان پیدا گردید و خان از این بابت سخت ناراحت شد و در صدد عذرخواهی برآمد. خادم كه دستش قطع شده بود، رضایت نداد. خان گفت: هر چه بخواهی در قبال این عمل، به تو می دهم! خادم گفت: اگر می خواهی راضی شوم، باید دخترت را به عقد من درآوری، خان قبول كرد و دختر را به عقد آن شخص درآورد.

پس از عقد، دختر به او گفت: چرا تو در حرم حضرت ابوالفضل العباس علیه السلام، كنار ضریح مطهر، دستت را روی من گذاشتی؟! آن شخص گفت: زمانی كه دستم را روی دست تو گذاشتم، از حضرت خواستم كه تو را به عقد من درآورد و حضرت خواسته ی من را اجابت كرد. دختر گفت: من هم از آن حضرت خواستم كه دستت را قطع كند و حضرت خواسته ی مرا نیز اجابت كرد! [1] .



[1] چهره ي درخشان، ج 2، ص 639 - در همين كتاب ص 646 نيز قضيه ي ديگري نظير همين قضيه از ارمغان مور ج 14، ص 183 نقل شده است. كه در آن قضيه، مرد به عنوان صلح دهنده در زد و خوردي وارد مي شود و دست او بوسيله ي خنجر يكي از آنها قطع مي گردد، و پس از مدتي همان زن را به عقد او (به عنوان محلل) درمي آورند! و آن دو تصميم مي گيرند كه با هم زندگي كنند.